ازآنجاییکه میان کارکردهای نیمکره راست و چپ مغز تمایزهای آشکاری وجود دارد. انتقال کارکردهای ذهنی از یک نیمکره به نیمکره دیگر بهمرورزمان و براثر تکامل در شیوه تفکر و محصولات فکری یعنی ایدهها تأثیر به سزایی دارد. انسانهایی که نیمکره راست مدار هستند. بهطور بالقوه میتوانند پردازش ذهنی قدرتمندتری داشته باشند. شکی نیست که این موضوع تنها جنبه طبیعی و زیستی قضیه است و همانگونه که پیشتر ذکر شد جنبههای آموزشی و اجتماعی نیز حائز اهمیت هستند به بیانی دیگر باید با استفاده از آموزش مهارتهای تفکر و خردورزی زمینههای بالقوه تفکر را تقویت و فعالسازی نمود.
اکنون این پرسش مطرح میشود که آیندهایده پردازی چگونه خواهد بود؟ روشن است که سامانه عصبی انسان بهصورت تدریجی و خیلی آرام مسیر تکاملی خود را همچنان طی میکند و بسیاری از تغییرات آینده در شیوه تفکر و ایده پردازی انسان مرهون همین تکامل تدریجی خواهد بود؛ اما پایش در روندهای موجود نشاندهنده آن است که بخشی از تلاش پزشکان و عصب و سامانههای شناختی و ادراکی انسان صورت میگیرد. تاکنون آیندههای گوناگونی برای ادامه این کوششها تصور شده است که برخی از آنها ممکن است در حال حاضر قدری علمی – تخیلی به نظر برسد. حتی آنچه که تاکنون با عنوان حس ششم از آن یادشده است در آستانه شناسایی قرارگرفته است و آثاری از آن در بررسیهایی که پیرامون گسترش آگاهی صورت گرفته است، مشاهدهشده است. شناخت گروهی از آرایههای ژنتیکی که شکلدهنده ویژگیهای عصبشناختی و ادراکی هستند. کانون مطالعه کارشناسان دانش ژنتیک شده است در همین حال بهکارگیری علوم و فناوریهای الکترونیک و نانومقیاس و ابداع ریزتراشههای پرقدرت و فوقسریع و گنجاندن آنها در حوزههای عصبی شکل پیچیده و در همان حال تکاملیافتهای از این سامانهها را برای انسانهای عصر جدید پدیده آورده است.
این احتمال وجود دارد که در آیندهای نهچندان دور با شکلی بسیار تکاملیافته از ادراک و ایده پردازی روبهرو شویم که ممکن است اینک برای ابر انسانها یا فرا انسانها قابلتصور باشد. روشن است که ترکیبی از تکامل طبیعی سامانه عصبی افزون بر بهکارگیری فناوریهای فوق پیشرفته شیوه اندیشیدن و ایده پردازی را در دهههای آینده تغییر خواهد داد و در آن زمان با انسانهایی بسیار هوشمند و فکور مواجه خواهیم شد. انسانهایی که با آفرینش ایدههای نو افقهای تازهای از اندیشمداری را ظاهر خواهند ساخت و به چیزهایی خواهند اندیشید که ما هرگز تصور آنها را نیز به ذهن خود نیاوردهایم.
استعداد تنها در افراد سالم نمیباشد
درگذشته دور دو مانع اصلی در بروز استعدادها وجود داشت یکی ناتوانی جسمی بود که افراد را تحت تأثیر قرار میداد و دیگری قرار گرفتن شخص در موقعیت نامناسب فناوری اطلاعات و ارتباطات میتواند در از بین بردن این موانع یاری رساند یا حداقل آنها را کاهش دهد تا استعدادها بروز و ظهور یابند.
درواقع معلولیت نباید باعث شود که فرد نتواند استعدادهایش را شکوفا سازد چراکه تاریخ سرشار از نمونههایی است که معلولیت نتوانسته مانعی در تحقق استعدادهایشان کند. شرححال استفان هاوکینگ فیزیکدان مشهور بریتانیایی گواه خوبی بر این مدعاست.
پروفسور استفان هاوکینگ در سال 1942 میلادی به دنیا آمد و پس از تحصیلات متوسطه به دانشگاه آکسفورد رفت و در سن بیستویکسالگی متوجه شد که قبلاً به بیماری عصب حرکتی مبتلا بوده است باوجوداینکه او بیماری لاعلاج داشت. پژوهش خود را در دانشگاه کمبریج ادامه داد و سپس به عضویت در دانشگاه گانویل و کایس درآمد.
در سال 1985 استفان هاوکینگ ذاتالریه گرفت یکی از نشانههای بیماری او سخن گفتن درهموبرهم او بود او با انجام عمل تراکیوتومی از مرگ نجات یافت اما این عمل بهکلی قدرت سخن گفتن او را از بین برد. تا آن زمان هاوکینگ گاهی اوقات روی ویلچر بود اما در سال 1985 این مغز برجسته جهان زمینگیر شد بهطوریکه بهسختی میتوانست حرکت کند و فقط با حرکت ابرو ارتباط برقرار کند؛ اما وی توانست در سال 1988 پرفروشترین کتاب خود یعنی تاریخ مختصر زمان را به رشته تحریر درآورد.
والت ولتر کارشناس رایانه برای استفان یک برنامه رایانهای به نام ایکو لایزر فرستاد که با فشار دادن یک دکمه لغات را از مجموعه برنامههای موجود در صفحه انتخاب کند این برنامه با حرکت سر یا چشم اجرا میشد. همچنین دیوید میسن از واحد ارتباطات تطبیقی دانشگاه کمبریج یک رایانه کوچک قابلحمل و یک ترکیبکننده سخن را به ویلچر هاوکینگ نصب کرد این کار موجب شد که هاوکینگ در هر دقیقه حداکثر پانزده کلمه را بیان کند. هماکنون تنها مشکل و شکایت استفان این است که وی لهجه آمریکایی دارد.
استعدادهای مغزی در ریاضیات و زبان
اغلب افراد قبول دارند که در دوران مدرسه یا در درسهای مربوط به ادبیات و زبان یا درسهای ریاضی آنچنانکه نمرههایشان نشان میدهند وضعیت بهتری داشتهاند.
افراد بسیار باهوش در اغلب موارد بر هر دو نوع این موضوعات تسلط دارند درحالیکه افراد کمتر هوشمند ممکن است تسلط کمتری بر این دو گروه موضوعات داشته باشند.
اما اقلیتی افراد وجود دارند که یا بر درسهای مربوط به زبان بسیار مسلطند ولی ظاهراً اصلاً استعداد ریاضی ندارند و یا برعکس استعداد ریاضی فوقالعادهای دارند اما درسهای مربوط به زبان دچار اشکال میشوند.
این طیف میان توانایی ریاضی بالا و توانایی زبانی پایین و برعکس توانایی زبانی بالا و توانایی ریاضی پایین با ساختمان مغز افراد ارتباط دارند.
برایان باترورث استاد بازنشسته روانشناسی عصبی در یونیورسیتی کالج لندن دراینباره میگوید: "سیستمهای مغزی برای ریاضیات و زبان کاملاً متفاوت هستند بنابراین تعجبآور نیست که این دو توانایی نسبتاً مستقل از یکدیگر باشند.
اما پژوهشگران با شناخت بیشتر درباره نواحی مغز که مسئول پردازش زبان و ریاضیات هستند امیدوارند روزی بتوانند به افرادی که دچار نقصان شدید در این تواناییها هستند، برای مثال اشکال در توانایی خواندن، دیس لکسی و اشکال در توانایی ریاضی عمومی، دیس کالکولی کمک کنند.
استعداد زبان
توانایی زبانی یا کلامی – خواندن، نوشتن و سخن گفتن از چندین بخش در سراسر مغز ناشی میشود و لازم است اجزای اصلی آن با یکدیگر هماهنگ شوند.
برای مثال هنگامی نوشتهای را میخوانیم جریان شکمی که در عقب مغز قرار دارد و در شناخت اشیا دخیل است فعال میشود. بررسیهای تصویربرداری نشان میدهند بخشهای جانبی و جلویی مغز نیز فعال میشوند.
این نواحی مغز صداهای حروف و معنای کلمات را تشخیص میدهند.
برای حدود 5 تا 12 درصد افراد جمعیت که مبتلابه دیس لکسی هستند، خواندن نوشتهها مشکل است. گاهی مشکل تلفظ کردن کلمات هم وجود دارد. درصد نامعلولی از جمعیت دچار اشکال در نوشتن یا بهاصطلاح دیس گرافی هستند. افراد مبتلا دیس گرافی هنگام نوشتن حروف به شکلی کجومعوج و بافاصله گذاری نامناسب مینویسند، یا در نوشتن برای یک مفهوم کلمه نادرست به کار میبرند، مثلاً "دختر" یا "پسر" بهجای "بچه".
صدمات مغزی نیز ممکن است نقایص کلامی و نیز نقایص ریاضی ایجاد کند. واضح است ژنتیک نیز با توجه شیوع ناتوانیهای یادگیری در برخی از خانوادهها و ایجاد نقایص آشکار یادگیری در بیماریهای ژنتیکی، تأثیر عمیقی در این زمینه دارد.
در مورد دیس لکسی که بررسیهای زیادی بر روی آن انجامشده است، ژنهای متعددی بهعنوان عوامل احتمالی دخیل شناساییشدهاند که چگونگی ارتباطات میان سلولهای عصبی در مغز را رمزبندی میکنند.
گیتور ادن، رئیس "مرکز مطالعه یادگیری" در مرکز پزشکی دانشگاه جورج تاون که درباره دیس لکسی تحقیق میکند، میگوید: "تصور بر این است که در این افراد در طول دوره جنینی و ابتدای دوران کودکی، سلولهای عصبی که باید بهجاهای معینی از مغز مهاجرت کنند، به این مناطق نمیرسند."
مغز ریاضی
گروه مجزای مشخصی از افراد وجود دارد که مشکلی در خواندن و نوشتن ندارند، اما در آموختن ریاضیات پایه برایشان مشکل است.
ناتوانی در ریاضیات پایه یا دیس کالکولی حدود 6 تا 8 درصد جمعیت جهان را مبتلا میکند. در این مورد نیز مانند دیس لکسی یک جزء ژنتیکی وجود دارد، بهطوریکه این عارضه در دوقلوهای همسان در حدود 60 درصد موارد مشترک است.
چندین ناحیه مغز هنگامیکه افراد محاسبه عددی انجام میدهند، فعال میشوند، بهخصوص شیار بین جانبی که در عقب در رأس مغز قرار دارد.
ملیسا لیبرتوس، دستیار پست دکترال در بخش علومی روانشناختی و مغز دانشگاه جانز هاپکینز دراینباره میگوید: "به نظر میرسد یک "مرکز ریاضی" در مغز وجود داشته باشد. اگر این بخش مغز دچار اشکال شود، فرد در اعمال ریاضی دچار مشکل میشود." لیبرتوس اخیراً مقالهای را منتشر کرده است که نشان میدهد کودکان پیشدبستانی دارای درجات گوناگونی از "درک نمره" یا توانایی تخمین زدن کمیتها هستند. به گفته او احتمال دارد افرادی که دارای میزان بالاتر این مهارتهای ذاتی هستند در سراسر زندگیشان توانایی ریاضی بیشتری داشته باشند. بررسی ادن بر روی کودکانی که با توانایی زودرس خواندن نشان میدهد که برخی از افراد در این زمینه استعداد ذاتی دارند.
از طرف دیگر به دنیا آمدن با نقص در خواندن (دیس لکسی) یا نقص در محاسبه عددی (دیس کالکولی)، لزوماً به معنای آن نیست که فرد در آینده، در جهت مقابل نقصانش به زبان یا ریاضیات روی خواهد آورد. آنچه واقعاً رخ میدهد این است که نحوه بار آوردن و تعلیم و تربیت فرد بر اساس قوتها و ضعفهای ذاتیاش، باعث میشود فرد زبان یا ریاضیات را ترجیح دهد.
باترورث میگوید: البته محیطزیست و تجربیات فرد نقش عمدهای دارد. والدینی که مقدار زیادی کتاب در خانهدارند ممکن است کودکشان را تشویق کنند وقت بیشتری را به خواندن و نوشتن بگذارند درحالیکه در دسترس بودن بازیهای ریاضی ممکن است توجه کودک را به محاسبات جلب کند.
انسانهای چندزبانه و ماشینحسابهای انسانی
گرچه مغزهای ما بهطور تکاملی برای سخن گفتن و درک پایهای از اعداد مدار بندی شده است اما باید برای خواندن، نوشتن و انجام اعمال ریاضی به ما آموزش دهند و جدا از تواناییهای طبیعی یک فرد، تمرین – تا حدودی – میتواند بر تواناییهای بالفعل او اثر بگذارد.
برای مثال بسیار از افرادی که توانایی انجام محاسبات عددی در زمان کوتاهی رادارند یا بهاصطلاح ماشینحسابهای انسانی قبول دارند که با اعداد اشتغال خاطر اصلی آنهاست و در تمام طول روز به اعداد فکر میکنند و با آنها کار میکنند.
بهطور مشابهی انسانهای چندزبانهای مانند امیل کربس مرد آلمانی که مدعی بود 68 زبان را میداند باید بهشدت تلاش کرده باشد که بر زبانهای غیرمادریش مسلط شده باشد.
یافتهای که از دیدگاه تمرین مؤثر است پشتیبانی میکند این است که نه تواناییهای زبانی و نه تواناییهای محاسباتی به بهره هوشی ارتباطی ندارد. شاکوتالا دوی زن هندی که بهطور شگفتآوری میتوانست نتیجه ضرب شدن دو عدد 13 رقمی را در 28 ثانیه بیان کند بهره هوشی متوسطی داشت.
اغلب ساوانت ها (ابلههای باهوش) مانند شخصیت داستین هافمن در فیلم مرد بخشنده حتی از این حد هم فراتر میروند. این افراد نادر اعمال ریاضی را با سرعت شگفتآوری انجام میدهند اما مهارتهای کلامیشان بسیار ضعیف است و بهره هوش پایینی هم دارند.
درنهایت میتوان گفت اجماع پژوهشگران این است که توانایی بهطور شاخص بیشتر افراد در زبان یا ریاضی ناشی از تأثیر همزمان عوامل گوناگون است. همه عوامل مانند ژنها، رشد و نمو و اشتیاق شخصی تعیین میکنند که ما نمرات بالاتری در ادبیات بگیریم یا به مسیر ریاضیات برویم.
ارسال دیدگاه
دیدگاه شما بعد از تایید در قسمت نظرات نمایش داده خواهد شد.